بخون ديگه...
ن : مهران
ت : جمعه 20 ارديبهشت 1392
ز : 11:1 |
+
مردي براي اعتراف نزد کشيشي رفت .
مرد: پدر مقدس مرا ببخش.در زمان جنگ جهاني دوم من به يک يهودي پناه دادم.
کشيش: مسلماُ تو گناه نکرده اي ،بلکه ثواب کرده اي.
مرد: اما من ازش خواستم ،براي ماندن در انباري من هفته اي بيست شيلينگ بدهد.
کشيش: البته اين يکي زياد خوب نبوده ،اما بالاخره تو جون اون آدم را نجات داده اي.
بنا براين :من تورا ميبخشم و بخشيده مي شوي پسرم.
مرد: اوه ،پدر اين خيلي عاليه،خيالم راحت شد.
حالا مي تونم يه سوال ديگه بپرسم؟
کشيش :چي مي خواي بپرسي پسرم؟
به نظر شما بايد بهش بگم که جنگ تمـوم شده؟؟؟
نظرات شما عزیزان: